چشم دل باز کن که جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است..... و تنها یک گناه و آن جهل است...



Friday, September 27, 2013

FW: آرامش سنگ يا برگ





 

No comments:

Post a Comment




 


 


 

آرامش سنگ يا برگ

 

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.

استادی  از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش

نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه

چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این

آرامش را کجا پیدا کنم؟"

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و

گفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می

سپارد وبا آن می رود." سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت

و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق

آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی

جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ

را می خواهی یا آرامش برگ را!"

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:" اما برگ که آرام نیست. او

با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟

لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان

دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!"

استاد لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری

زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم

داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."

استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی

کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع

خداحافظی مرد جوان ازاستاد پرسید:" شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را

انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"

استاد لبخندی زد و گفت:" من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق

رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای

هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل

آشوب نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم