To:
|
|
بیان "مولانا" بیانی عرفانی است که به زبانی دقیق و لطیف در آمده . ازنظر "مولانا" همه اوصاف کمال که در عالم وجود داشته باشد، همه صفات خداوند هستند. از این رو هر کاری که انسان انجام می دهد جلوه ای از خداست . مثلا زراعت هم کار خداست . زیرا خداوند در قرآن می فرماید :« آیا شما هستید که زراعت می کنید یا ما ؟» در واقع انسان همیشه نایب خدا در زمین است، در همه کارها هم از جانب خداوند نایب می شود. همه صفات کمال صفات خداوند هستند، "مولانا" عشق را هم از اوصاف خداوند می داند. او عشق اصلی را نزد خدا و آن را بسان زرناب می داند. در حالی که عشق انسانی ما فقط زراندود است، "مولانا" مثالی می زند مبنی بر اینکه آتش سرخ است، نور آن سفید است و چوب در حال سوختن هم منشا دود است. او معتقدست عشق ما دود دارد، در حالی که عشق خدا پاک است.
در نظر "مولانا" زر انسان جنبه حقانیت دارد ( عشق انسان تنها زراندود زر اصلی یعنی خداست ).
مولانا" معنی شناسی است که به حقایق و اسراری پی می برد که به انسان اختصاص دارد، خدا خود گفته است که به انسان همه اسراسر را با قید کل ها آموخته است.یعنی حقایق همه اسرار الهی در انسان ظهور دارد.بنابراین او وجود جامع و الهی و مظهر اسم الله است.به گفته اعوانی مراد "مولانا" این است که انسان نباید به مرده وجود فانی دل ببندد، بلکه بایستی به وجود ازلی حضرت حق دل ببندد.
از نظر حکما وجود مبتنی بر عشق است خداوند در قرآن می گوید:«همه موجودات زمین و آسمان در تسبیح خداوند هستند» . این گفته ممکن است به نظر ما به زبان شعر نزدیک باشد، ولی در حقیقت زبان وجود است، همه حکمای قدیمی هم زبان وجود را مبتنی بر عشق دانسته اند.
"ارسطو" فیلسوفی استدلالی و واضح منطق است، او با این وجه استدلالی خداوند را غایت همه اشیاء و معشوق همه اشیاء و موجودات گفته است.
ا صحبت درباره انسان شناسی "مولانا" بسیار گسترده است. اما درباره عقل و عشق نزد باید بگویم: مولانا عقل را بر جزیی و کلی تقسیم می کند، عقل کلی نزد او همان عشق است ،"مولانا" از عقل مکتسبی و قراردادری هم سخن می گوید. نزد مولانا آنچه با عشق تضاد دارد، عقل جزئی و دنیایی است که منکر عشق می شود.
|
زندگی همواره پر از چالش است...
بهتر این است که واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم
خیال میکنیم که زندگی، همان زندگی دلخواه موقعی شروع میشود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند
مشکلی که هماکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم، کاری که باید تمام کنیم؛ زمانی که باید برای کاری صرف کنیم، بدهیهایی که باید پرداخت کنیم و...
بعد از آن زندگی ما زیبا و لذتبخش خواهد بود
بعد از آنکه همه اینها را تجربه کردیم تازه میفهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آنها را موانع میشناسیم
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد؛ خوشبختی، همین جاده است
برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم؛ در انتظار فارغالتحصیلی، بازگشت به دانشگاه، کاهش وزن ، افزایش وزن، شروع به کار، مهاجرت، دوستان تازه، ازدواج، شروع تعطیلات، صبح جمعه، در انتظار دریافت وام جدید، خرید یک ماشین نو و....
خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد
زندگی کنید و از حال لذت ببرید؛ به خاطر داشته باش که همه میخواهند روی قله کوه زندگی کنند اما تمام شادیها وقتی رخ میدهد که در حال بالا رفتن از کوه هستیم!
|
يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که ''شجاعت يعني چه؟'' محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت يعني اين'' و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته يود ! اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون ...استثنا به ورقه سفيد او نمره 20 دادند فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟ دکتر شریعتی
از گفته های ارزشمند اوست :
میخواهم بگویم؛ فقر همه جا سر میکشد …
فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …
فقر ، حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند …
فقر ، چیزی را "نداشتن" است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …
فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند …
فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد …
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند …
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند …
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …
فقر ، همه جا سر میکشد …
فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست …
فقر ، روز را "بی اندیشه" سر کردن است …
|
در افســانه ها آمده است که اسکندر مقدونی پیش از حمله به ايران درمانده و " ."
|
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد.
خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت.
تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی آنرا میپذیرد.
خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که میخواهند باشم نکن
زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند: نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست.
انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود، احساس تنهایی بیشتری می کند.
انسان عبارت است از یک تردید، یک نوسان دائمی، هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.
خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری.
هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم.
خدایا هر که را عقل دادی، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی، چه دادی؟؟؟
با شیطان هم داستان شدم تا در برابر هیچ آدمی سر تسلیم فرود نیاورم.
هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود، چیزی یاد نگرفتم . . .
دکتر شریعتی: مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب؛ هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام
گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم تانگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست. خوب رویان همه گر بادل من خوب شوند خوب من، با همه خوبان حساب تو جداست.
یه مرداب برای بدست آوردن یه نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره پس اگرکسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن.
بزرگترین اقیانوس آرام است آرام باش تا بزرگترین باشی.
خوش به حال مسافرکش های میدان آزادی / هر روز آزادانه فریاد میزنند/ آزادی، آزادی.
|