چشم دل باز کن که جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است..... و تنها یک گناه و آن جهل است...



Wednesday, September 26, 2012

ما شرمنده حیوانات هستیم...بخوانید و تامل کنید


 




    نامش اصغر درخشان است، هفت سالی می‌شود که می‌شناسمش. نخستین بار در ارتفاعات بالادست تنگ زندان واقع در شمال منطقه حفاظت شده سبزکوه دیدمش … او یکی از محیط‌بان‌های پاسگاه چهارتاق در جنب ناغان بود؛ محیط‌بانی که افتخار می‌کند به رسالتی که برعهده گرفته است …
چندی پیش دوباره او را دیدم، اینبار در کنار زاینده رود و در نزدیکی‌های منطقه حفاظت شده شیدا …
برایم داستانی را تعریف کرد که تکانم داد و اشک از چشمانم جاری ساخت … قرار است یک گروه فیلمساز، ماجرایی را که او دیده است، تبدیل به یک فیلم کند … اما تا آن زمان، فکر می‌کنم کمترین قدردانی از او و از روح بلند آن روباه شیدا، آن است که شما خوبان روزگار و مخاطبان عزیز دل‌نوشته‌هایم را هم از آن آگاه کنم.
خواهشم این است که شما هم پس از خواندن این داستان، آن را با دوستانی که بیشتر دوست‌شان دارید، به اشتراک نهید تا ایرانیان بیشتری بدانند که یک حیوان، یک روباه هم ممکن است چنان در برابر هم‌نوعانش شرمنده و خجالت‌زده و شرمسار شود که نتواند به زندگی برگردد و تمام کند …

   
اصغر می‌گوید: روزی که مشغول گشت زنی در منطقه حفاظت شده شیدا بوده است، متوجه انباشت مقداری لاشه مرغ می‌شود که احتمالاً از طریق مرغداری‌های محل و پنهانی در آن ناحیه تخلیه شده بودند. وی می‌گوید: در همان لحظه که می‌خواستم به سمت لاشه‌ها حرکت کنم، دیدم یک روباه به سرعت به سمت آنها رفته و می‌کوشد تا لاشه‌ها را استتار کند و سپس از منطقه دور می‌شود … اصغر هم بلافاصله خود را به محل استتار رسانده و جای مرغ‌ها را عوض می‌کند …
از او می‌پرسم: چرا این کار را کردی؟ می‌گوید: می‌خواستم ببینم آیا واقعاً آنقدر که می‌گویند: روباه‌ها باهوش هستند، درست است یا خیر؟
خلاصه اصغر گوشه‌ای کمین می‌کند تا روباه دوباره برگردد … منتها اینبار با کمال تعجب، در‌می‌یابد که روباه قصه‌ی ما تنها نیست و با خود چند روباه دیگر را هم آورده است. آنها اما هر چه می‌گردند، لاشه مرغ‌ها را نمی‌یابند … تا سرانجام، همه‌ی روباه‌ها خسته شده و به دور روباه اصلی، حلقه می‌زنند …
اصغر می‌گوید: آنچه که داشتم می‌دیدم، برایم باورکردنی نبود و اگر با چشم خودم نمی‌دیدم، امکان نداشت که قبول کنم … زیرا روباهی که در مرکز حلقه ایستاده بود، نخست به تک تک روباه‌ها نگاه کرد و آنگاه، ناگهان مانند یک لاشه بر زمین افتاد و بی‌حرکت ماند …
اصغر خود را بلافاصله به محل رساند که سبب شد تا دیگر روباه‌ها منطقه را ترک کنند … اما به این نتیجه رسید که حقیقتاً انگار روباه مرده است! او حتا به سرعت دامپزشک منطقه، آقای دکتر تراکنه را هم خبر کرد؛ اما او نیز نتوانست کاری بکند … زیرا واقعاً روباه مرده بود …     حیرت‌انگیزتر آن که پس از معاینه و کالبدشکافی لاشه حیوان، معلوم شد که روباه قصه ما در اثر ایست قلبی، جانش را از دست داده است!


 
  آری … روباه‌ها هم ممکن است چنان در پیشگاه رفقای خود، احساس شرمساری و خجالت کنند که توان از دست داده و سکته کنند.
روباه شیدا، بی شک روباه بامرامی بود که دلش نمی‌خواست به تنهایی آن همه غذا را بخورد و برای همین رفقایش را خبر کرد … و بی‌شک، من اگر جای اصغر بودم، آن آزار را روا نمی‌داشتم و می‌گذاشتم تا آنها از آن غذا بی هیچ ترسی نوش جان کنند … اما عملکرد اصغر سبب شد تا دریچه‌ای دیگر به سوی جهان حیوانات گشوده شود و ما دریابیم که چه قوانین و سلوکی در بین آنها جاری است …
روباه‌ها، انگار جوانمردی و رفاقت و مرام و شرمندگی را خوب می‌فهمند؛ باید به آنها احترام نهاد و این جوانمردانه نیست تا عده‌‌ای سنگدل به نام شکارچی، این حیوانات محترم را نامحترمانه آزار رسانند و یا حتا هدف گلوله مرگبار خود قرار دهند.


 دوستان من:
ماجرای این روباه بامرام و شیدا را تا می‌توانید انتشار دهید، شاید سبب شود که یک شکارچی برای همیشه تفنگش را به دیوار منزلش آویزان کند.

 




















تلخ - تلخ - تلخ -تلخ


 





به سلامتي پسري که پولهاي مچاله شدشو اروم گذاشت جلوي فروشنده و گفت:
براي روز پدر يک کمربند مي خوام..
فروشنده:چه جنسي باشه؟
پسر کوچولو:
..
..
..
..
..
..
..
..
فرقي نميکنه فقط دردش کم باشه...
 
مرد سرت رو بالا بگیر از چی خجالت میکشی؟
خجالت را باید کسانی بکشند که نان را از سفره تو دزدیده‌اند
و حساب بانکی شان را در کشورهای دیگر پر کردند.
خجالت را باید کسانی
 بکشند
که هر لحظه فریاد عدالت عدالت سر می دهند
و غیر از ریا چیزی برای زندگی ندارند!
 
تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم
باز نه زخمهای من خوب میشود
نه زخمهای تو ... ! ! !
 
دریـــغ نکنید ! بگـذاریــد واکــس بــزنــم
میخـــواهـم بــرق ِ آســمان را از کـفـش هــای ِ شمــا ، دنــبال کــنم !!!
 
 
کودکی به پدرش گفت: «پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز دیدم.
بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی پدر،من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطر
اینکه ادا در می آورد و می رقصید،به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود ...»
از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چارراه می دیدند ...
 
 
خداوندا ......
قیامتت را بر پا کن!!!
تو اگر خسته نشده ای ، ما عجیب خسته ایم ..
 
کاش به جای حجاب
حیا اجباری بود شرف اجباری بود
راستی و درستی اجباری بود
کاش داشتن معرفت و وجدان اجباری بود




Wednesday, September 19, 2012

FW: امن ترين جا هنگام زلزله


 








 
دوستان عزيز 
خواهش ميکنم به علت اهميت اين مطلب تا ميتوانيدآنرا به همه بفرستيد بخصوص به آناني که در ايران زندگي ميکنند
 



Triangle of Life: without listening or reading, simply by looking at these photos, you can learn more than in a thousand words about how to protect yourself…
Real Demonstration of the "Triangle of Life"






If you are inside a vehicle, come out and sit or lie down next to it. If something falls on the vehicle, it will leave an empty space along the sides. See below












Error! Filename not specified.









NEVER





 
 
 .
 اولين ساختماني كه بداخل آن خزيدم ، مدرسه‌اي در شهر مكزيكوسيتي و درجريان زلزله سال 1985 بود همه بچه‌ها در زير ميزهايشان بودند و همگي تا ضخامت استخوان‌هايشان در هم كوبيده شده بودند. آنها مي‌توانستند زنده بمانند اگر در كنار ميزهايشان و در راهروي بين ميزها دراز مي‌كشيدند. كاري كه انجام داده بودند غيرمعقول و غيرضروري بود و در تعجب بودم كه چرا آنها در راهروها نبودند. من آن موقع نمي‌دانستم كه به آنها گفته شده‌بود كه خود را زير چيزي پنهان سازند.
به‌سادگي مي‌توان دريافت، هنگامي‌كه ساختمان‌ها تخريب مي‌شوند وزن سقف كه بر روي اشياء و مبلمان فرود مي‌آيد، آنها را درهم مي‌كوبد و فضاي خالي‌اي را در كنار آنها ايجاد مي‌نمايد اين فضا همان چيزي است كه من به آن مثلث حيات (Triangle Of Life) مي‌گويم هر اندازه اشياء بزرگتر و محكم‌تر باشند كمتر فشرده مي‌شوند و هر اندازه كمتر فشرده شوند فضاي خالي كه احتمال زنده ماندن افرادي را كه به آن پناه مي‌برند بيشتر مي‌شود. يك بار ديگر مي‌توانيد ساختمان فرو ريخته را در تلويزيون نگاه كنيد مثلث‌هايي را كه شكل گرفته‌اند را شمارش كنيد. آنها در اكثر نقاط وجود دارند و از معمول‌ترين اشكالي هستندكه در داخل آوارها به راحتي مي‌توانيد مشاهده نماييد.
من كاركنان سازمان آتش‌نشاني شهر (Trujillo تروجيلو(با جمعيتي 750،000 نفري)) را براي چگونه زنده ماندن و محافظت و نجات خانواده‌هايشان در هنگام وقوع زلزله آموزش دادم. رئيس آتش‌نشاني شهر(Trujillo تروجيلو) كه خود استاد دانشگاه اين شهر هم مي‌باشد همواره مرا همراهي مي‌كرد و خود گواه حوادث اتفاق افتاده بود. مطلب ذيل گفته او مي‌باشد.
"نام من روبرتو روزالس است هنگاميكه 11 ساله بودم در اثر بروز زلزله سال 1972كه بيش از 70،000 نفرتلفات داشته است، در داخل ساختمان فروريخته بدام افتادم وآنچه باعث نجاتم گرديد مثلث حياتي بود كه در كنار موتورسيكلت برادرم بوجود آمده بود. كليه دوستانم كه در زير ميز يا تخت رفته بودند در زير آنها له شده و جانشان را از دست داده بودند. من مثال زنده‌اي از (Triangle Of Life) مثلث حيات هستم و دوستانم مثالي از (Duck And Cover) (خميده و پنهان شده) كه همگي جانشان را از دست دادند."